متن نوحه های هیئت بعتث یزد در محرم ۹۲
نوحه ورودی(شاعر:سید شهاب الدین موسوی)
می آورند آیینه بر دوش شهر ما |
یک آسمان ستاره در آغوش شهر ما |
گویا پرندگان مهاجر دمیده اند |
عطر سپیده در تن خاموش شهر ما |
باز این چه جنبش است علم های سبز را |
گل داده خاطرات فراموش شهر ما |
تقویم روزهای تهی را به هم زدیم |
رویای سبز سرو سهی رقم زدیم |
بگذر به خواب شهر که شب را سحر کنی |
بگذر که پلک پنجره را بازتر کنی |
ا ابر گیسوان رها می وزی به نی |
کاش ای هلال یک شبه شق القمر کنی |
باید دوباره خطبه بخوانی برای شهر |
باید هوای عاطفه را تازه تر کنی |
««خاموش محتشم که من آغاز کرده ام |
صبح از فراز نی سخن آغاز کرده ام»» |
این ماجرای کیست که این سان مجرد است |
راوی که بد نبود روایت چرا بد است |
شهر سکوت درس عطش روان شده |
بازار کوفه است که دلها گران شده |
ای سرّ سربریده از این جا عبور کن |
حیدر به چاه برد تو سر در تنور کن |

نوحه ورودی(شاعر:سید شهاب الدین موسوی)
می آورند آیینه بر دوش شهر ما |
یک آسمان ستاره در آغوش شهر ما |
گویا پرندگان مهاجر دمیده اند |
عطر سپیده در تن خاموش شهر ما |
باز این چه جنبش است علم های سبز را |
گل داده خاطرات فراموش شهر ما |
تقویم روزهای تهی را به هم زدیم |
رویای سبز سرو سهی رقم زدیم |
بگذر به خواب شهر که شب را سحر کنی |
بگذر که پلک پنجره را بازتر کنی |
با ابر گیسوان رها می وزی به نی |
کاش ای هلال یک شبه شق القمر کنی |
باید دوباره خطبه بخوانی برای شهر |
باید هوای عاطفه را تازه تر کنی |
««خاموش محتشم که من آغاز کرده ام |
صبح از فراز نی سخن آغاز کرده ام»» |
این ماجرای کیست که این سان مجرد است |
راوی که بد نبود روایت چرا بد است |
شهر سکوت درس عطش روان شده |
بازار کوفه است که دلها گران شده |
ای سرّ سربریده از این جا عبور کن |
حیدر به چاه برد تو سر در تنور کن |
*****************************************
عید خون
نی نوا جمع فرا واقعه ی اضداد است |
هم زبیداد خبر ، هم خبری از داد است |
طبل بیداد زمان بود گر آهنگ یزید |
نغمه ما و تو هم گوشه ای از بیداد است |
یک طرف شطّ خروشان خشونت لبریز |
یک جهت بر لب شیرین دهنان اوراد است |
یک طرف طائن پیروزی خون بر شمشیر |
یک طرف عرض بلندای زمان اِستاد است |
یک جهت دادگری شیفته آزادیست |
یک جهت فتنه گری تشنه استبداد است |
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان |
خسته از حسرت باز آمدن شمشاد است |
صبر بسیار ، چه دارد ، پدر پیرفلک |
توتم طایفه ، دل بسته ی این اولاد است |
کاروانی که اسیر است در آئینه صبح |
بی سبب نیست که از قید زمان آزاد است |
گفته بودیم ، در آن سوی همه بیداد است |
آنک این سوی خبرها ، خبری از داد است |
نیست خورشید برافراشته مقهور یزید |
کشته ی جهل همین ، امّت بی بنیاد است |
رزم هفتاد و دو تن بود حقیقت ، حافظ |
جنگ هفتاد و دو ملّت که همه بر باد است |
حافظ رند نداست ، تولای حسین |
گره از کار فرو بسته ی ما بگشاد است |
لحظه تشنگی ، طفل زمان ، می پژمرد |
آن تبسم که لُبالَب لَب هر نوزاد است |
بلبی در عطش نِکهت گل پرپر شد |
و در این لحظه زمان طرب صیّاد است |